جدول جو
جدول جو

معنی کوس برداشتن - جستجوی لغت در جدول جو

کوس برداشتن(رَهْ کَ دَ)
کوس بستن. رجوع به کوس بستن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بو برداشتن
تصویر بو برداشتن
بو گرفتن، بوناک شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دور برداشتن
تصویر دور برداشتن
سرعت گرفتن، سرعت پیدا کردن، تند شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گود برداشتن
تصویر گود برداشتن
خاک برداشتن از زمین، زمین را گود کردن
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ نِ شُ دَ)
انتفاع. (المصادر زوزنی). سود بردن
لغت نامه دهخدا
(صُ کَ دَ)
موی ستردن. موی تراشیدن. تراشیدن موی سر و صورت: چون ساعتی ببود و وقت آن آمد که شیخ موی بردارد، موی ستر پیش شیخ آمد. (اسرارالتوحید ص 108)
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ کَ مَ زَ دَ)
گود کردن زمینی برای ساختن چیزی. خاک برداری کردن. رجوع به گود شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ / لِ دَ دَ)
به دور در آمدن. حرکت دورانی پیدا کردن همچنانکه چرخی به پیروی از محرکی، مسلسل حرف زدن. پیاپی کار کردن. گرم شدن (در حرف یا کار) و بی اختیار در امری غلو و مبالغه کردن و مطلبی را کش دادن. (فرهنگ لغات عامیانه) : امروز چرا دور برداشته ای، اینهمه حرف می زنی. چرا دور برداشته ای اینقدر دنبال مال دنیا می گردی. (فرهنگ عوام)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ)
تصویر شخص یا شی ٔ یا منظره ای را به وسیلۀ دستگاه عکاسی گرفتن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ خَ / خِ شُ دَ)
رسمی بوده است مغولان را در موقع جلوس پادشاه جدید. (جهانگشای جوینی ج 1 ص 143). و رجوع به کاسه گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ نُ / نِ / نَ دَ)
کام برگرفتن. کام گرفتن. کام یافتن. کامروا گشتن. بمراد رسیدن:
برگرفت از لبش بزور و بزر
همه کامی که می توان برداشت.
اوحدی.
، کام برداشتن و برگرفتن، آن است که چون طفل متولد شود قابله بانگشت عسل کام او بردارد و زقّه در حلقش بریزد و بناگوش کردن نیز گویند. (آنندراج) :
برداشته آسمان ز خون کام مرا
کرده ست چنین بزرگ اندام مرا
خون خوردن من چنانکه در طفلی بود
پستان بدهن شیشۀحجام مرا.
محمد سعید اشرف (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نوت برداشتن
تصویر نوت برداشتن
یاد داشت برداشتن یاد داشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گود برداشتن
تصویر گود برداشتن
خاک برداری کردن در زمینی برای ساختن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
چون کودک متولد شود قابله انگشت مالیده بعسل را بکام او زند و زقه در حلقش ریزد بنا گوش کردن: (برداشته آسمان ز خون کام مرا کر دست چنین بزرگ اندام مرا . {} خون خوردن من چنانکه در طفلی بود پستان بدهن شیشه حجام مرا) (محمد سعید اشرف)
فرهنگ لغت هوشیار
رخش برداشتن تصویر شخص یا شی یا منظره ای را به وسیله دستگاه عکاسی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو برداشتن
تصویر بو برداشتن
کسب کردن بو، گندیدن و بوی نا گرفتن: (در فصل گرما خورش شب مانده بو برمیدارد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دور برداشتن
تصویر دور برداشتن
گرم شدن خیز برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوف برداشتن
تصویر خوف برداشتن
ترسیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
ترک خوردن، ترک برداشتن، ایجاد شکستگی ظریف کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد